مهدی - درد دلهای یک طلبه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهدی - درد دلهای یک طلبه

آنچه من از خدا خواستم!

پنج شنبه 85 مهر 13 ساعت 12:56 عصر

من نیرو خواستم و خدا مشکلاتی سر راهم قرار داد تا قوی شوم .
من دانش خواستم و خدا مسائلی برای حل کردن به من داد .
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم .
من شهامت خواستم و خداوند موانعی بر سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم .
من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم .
من به آنچه می خواستم نرسیدم .....اما انچه نیاز داشتم به من داده شد.
نترس با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی.


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


ای ول احمد آقا

چهارشنبه 85 شهریور 29 ساعت 5:6 عصر

کم کم دیگه تبدیل شده بود به طنز مجالس بچه مذهبی ها

بجای تکبیر و صلوات و هر ذکری که جاش تو مجالسمون بود

یه باره از ته مجلس عده ای زبان به طنز مزدور

که همه جا باید شیطنت و روحیه ی وری وری شاد خود شونو نشون بدند

هماهنگ و یک صدا با دستانی گره کرده فریاد می زدند

 

انرژی هسته ای حق مسلم ماست

 

 بیچاره مداح و یا مجری برنامه ها بالا می رفت، نمی دونی تا کجا می رفت

ولی بی فایده این مجلس دیگه مجلس نمی شد

خنده بازار بود و بس

 

ولی می دونم از بس شنیدید و بر حقانیتش شعار دادید خسته شدید ولی جون کامبیز بزار به میمنت سخنان کوبنده و دهن خورد کن ریاست محترم جمهوری در سازمان مملی فقط یه بار دیگه این شعار رو تکرا کنیم

همه آماده اند دستها را تا بیخ گوش بالا برده فریاد بزن

 

 چون هسته اورانیوم است آخر هر سوخت

    عمری پی این هسته و این سوخت دویدیم 

 خوشحال شد ایرانی پیوسته به هسته    

       چون عاقبت الامر به مقصود رسیدیم  

 چرخه ی تولید این سوخت فراهم   

            جان دگری در تن این خاک دمیدیم     

  بمب اتمی نیز نباشد هدف ما             

       ما پرده ی پندار چنین خام دریدیم     

 از موضع بالا پس از این نطق نماییم       

       گر مانع و چیزی به سر راه بدیدیم    

 وقتی سخن از صحبت با کاخ سفید است   

      خودمانی از این بنده شنو: پای نمیدیم

 دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند      

      از گوشه ی بمبی که پریدیم پریدیم  


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


آقا نیای ضرر میکنی

جمعه 85 شهریور 17 ساعت 6:19 عصر
اون زمونا که هنوز فن و فوت زندگی دستم نبود،یا بهتر بگم هنوز قلبم به غرور فطری خودش مُصر بود!؟
تا باذن الله و اذن رسوله واذن خلفائه،حتی اذن اولیائه رو نمی شنید باج به کسی نمی داد!؟
آره دوران کودکی رو می گم حتی نوجوونیام، غریبه که نیستی، راستش و بخوای تا یه مدّت از جوونیام!؟
به کسی نگی، اون ایام خیلی دلم برا آقا تنگ می شد،گاهی وقتا به حال و غربت آقا گریه می کردم
نامشو که می بردم انگار لیلای تمام سلولهای بدنم رو صدا می زنم
خلاصه بگم همیشه در غم هجران و فراقش می سوختم و صبر می کردم به امید...
نیمه شعبان که می شد همه جشن می گرفتند و عزای دوری
یک رنگی و فطرت دست نخورده ام اجازه نمی داد دروغ بگم یا تظاهر کنم
از فراق آقا حتی روز تولدش هم از حسینه ی قلبم صدای سینه زنی میومد
مجالس بی آقا حتی خونه ی خاله، شکنجه گاه ساواک بود
بگذریم می دونم تحمّل شنیدن ذکر خاطرات بد و نداری
امّا مژده بدم شب عیدی خوش بگذره
چند صباحی گذشت،بزرگ و بزرگتر،دلیر و دلیرتر،با چند تا دیگه تر و تر،چکیده شو بگم بتونی حفظ کنی مردمی تررررر شدم، بله دیگه، بهتر بگم ماییم دیگه
به هر زحمتی که بود راه رو پیدا کردم
راه شادی و صفا،راه صبر بی آقا،راه عشق با گناه یا که لذّت نگاه،راه انس با دنیا،آره مردم همون همرنگی با شما
دیگه مردِ مرد شدم، بی نیاز از آقا شدم،راستی خیلی مهمون نواز شدم، جای همه تو قلب من.
دست از تنگ نظری برداشتم و لوح لا اله الّا الله فطرتم رو delete کردم و با چلیپای وجودم عبارت زیبای هر که آید خوش آید رو بر سینه کوبیدم
آقا! بگو چشم نخوری انشاء الله تا بگم تازگیا چقدر مردمی شدم،شایدم بازاری، البته فکر نکنی از اون بازاریهای که هنوز قلبشون مثل نوجوونیاشونه
نه آقا ! دیگه إند زندگی رو دارم می چشم
آقا مژدگونی بده تا بگم: چند روزی بیشتر نمونده که ندای انا ربکم الاعلی رو ازم بشنوی،اونوقت دیگه یک لحظه ام از فراقت باکی ندارم، دیگه خود کفای خود کفا
انتظار،منتظر و سایر متعلقاتش همگی جاشونو به مال ، منال، و هر چی دلخوشی تو عالمه میبدند
راحتت کنم آقا بیخود دلت و برا ما خوش نکن، ما تازه زندگی کردن رو یاد گرفتیم، تازه معنای حقوق بشر،دموکراسی، آزادی،روشنفکری، حتی دینداری مدرن رو فهمیدیم
آقا میخوای بیا، میخوای نیا
امّا از من گفتن: اگه نیای ضرر می کنی، نگی نگفتی
اینجا همه شادند،همه ماشین دار،خونه دار ،همه چی دار
اصلاً کسی بیادت نیست
کسی به آوارگی تو، غصه های تو، گریه های نیمه شب تو فکر نمی کنه
راحت بگم:مردم این زمونه مثل شهداء و بسیجیهای زمان جنگ پر توقع نیستند که زندگی بی تو براشون غیر قابل تحمّل و ننگ باشه، نه آقا مردم خیلی با صفا و کم توقع شدند، بی انصافی نکنم خاکی خاکی اند، دیگه هیچ کاری براشون ننگ نیست ، هیچ مجلسی جاشون رو خالی نمی بینی
آقا نمی دونم شنیدی یا نه دیگه کارا هم  راحت شده برا نون در آوردن نیاز نیست صبح زود از خونه بزنی بیرون،بلکه با یک تلفن یا کلیک کردن تو اینترنت میتونی جیب یکی رو خالی کنی و تا آخر عمر خوشیتو بکنی
آقا مردم اونقدر با صفا شدند، اعتمادشون بهم اونقدر زیاد شده راحت راحت ناموسشون رو با بهترین و شیکترین لباسها و آرایشها تو کوچه و خیابون رها می کنند
آقا همه به هم محرمند، خونه ها مرز نداره، دوست پیدا کردن راحت
شده،خلاصه بگم بازار آزاده هر چی بخوایم با کمترین قیمت در اختیارمونه،
آقا بیا بد نمیگذره.

نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


یک کد جاوای قشنگ

سه شنبه 85 شهریور 7 ساعت 2:45 عصر

خیلی چیزها مثل چاقو دو لبه هست

چون منظورم رو فهمیدی دیگه نمی گم

کدهای جاوا می تونند در خدمت دین باشند و می توننددر خدمت

ما هدیه می دیم چون دوستتون داریم ولی جان همونی که میگی دوسش داری

کد گذاشتنت هم برا خدا باشه

آره همه کارا باید رنگ او رو داشته باشه

 صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ

این کد باعث میشه 2 تا پروانه تو وبلاگ به پرواز در بیان

 


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


حزب الله

سه شنبه 85 مرداد 24 ساعت 8:45 عصر

میگن حزب الله

میگم حالا کجا شو دیدی؟ اینه دیگه لطف خدا

میگن جند الله

میگم تازه چهار هزار تا شون دستی بروی اربابان دهکده کشیدند

میگن ای والله

میگم اینو نگی چی بگی جون آقا؟

میگن روح الله

میگم علی اکبرای سید علی هم لباس بپوشند چی میشه ای آقا

میگن ثار الله

میگم نوکرشیم به خدا

میگن یا الله

میگم اوّل و آخر همه کار ها، این دنیا و اون دنیا

میگن...

میگم خانمم صدام زد،تو که دوست نداری من رونه ی بیمارستان بشم ، پس فی امان الله

 


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


آکواریوم

جمعه 85 مرداد 13 ساعت 7:30 عصر

هوا خیلی گرمه از طرفی هم شاید شنیده باشید وصف العیش نصف العیش

استخر نمی تونی بری

وصفش رو از زبون بی زبون بشنو

راستشو بخوای خواستم این آکواریوم رو

که چند وقتیه داره تو فضای اختصاصیم در پرشین گیگ خاک می خوره ،

هدیه به شما دوست خوبم بکنم

البته از حاجی آقا اسماعیلی ممنونم

که ما رو قابل دونست و این فضا رو به بنده اختصاص داد

 


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


روحانیون اینترنتی

چهارشنبه 85 مرداد 11 ساعت 4:2 عصر

اولین باری بود نام اینترنت رو می شنیدم اونم از کسی که خیلی قبولش داشتم در حد استاد، شایدم یواشکی بگم عذاب نازل نشه در حد خدا 

خیلی حرفا برام زد از وسعت و بی حد و مرز بودنش، از فسادش، از خرابکاریهاش

کم کم ترس سر تا پامو  از خودش می کرد، بطوری که دعاهایم رنگ و بوی دیگه گرفته بود، آخه شیطان رباط عجیبی اختراع کرده که دیگه بخوای نخوای گول می خوری و با درخت ممنوعه طرح رفاقت 

شاید اگه اون روزها عربیم مثل الان بود بجای ذکر قنوتم می گفتم:اللهم ارزقنا زیارت الحسین(ع)فی الدنیا و الآخره و لا ترزقنا زیارت الاینترنت نه تو دنیا نه تو آخرت 

باهاش رفیق شدم، پسر خوب و سر به زیری بود، ولی کم کم یه چیزای درباره اش می شنیدم، بگم چیا ؟

استغفر الله زبونم لال، بی خیال بابا من که اهل غیبت نبودم شما هم که استاد بنده تشریف دارید

اصلاً می دونی چیه من اونقدر تابلو می نویسم که همه می فهمند، چند نفری هم که نفهمیدند خودم در گوشی بهشون می گم آره ایشون بگی نگی دور از ساحت مقدّس حضرتعالی سر و رازی با اینترنت داشت

به کسی نگی با خودم گفتم بزار برا یکبارم شده خودم امتحانش کنم ، راستی اگه بدِ پس چرا فلان عالم سایت برا موسسه اش زده خوب آدمای به اصطلاح بد که نمی خواند تو موسسه اش ثبت نام کنند، آدم خوبا هم که جاشون تو اینترنت نیست که آقا سایت زده 

کار نداریم بعنوان یه تلنگر بدک نبود، خلاصه رفتیم و روی شیطانیشو دیدیم، زیاد دروغ نمی گفتند، برا خودش جنگل مولایست                           

یه روز وارد شهرکی شدیم به نام یاهو مسنجر ،همه اهل بحث و علم بودند حالا چه علم و بحثی اینشو دیگه مامانم اینا گفتند به کسی نگم  

برخی با اعصاب تصادفی و داغون، برخی با روحیه ی حیوانی و ....ولی در این میان برخی اونقدر مؤدب با هم چت صوتی می کردند که خیلی به حالشون غبطه می خوردم

با خودم گفتم خدایا اینهمه جوون اینجا، همه عشق چت دارند و من جای دیگه دنبالشون می گردم

راستی همه ی این جوونا بی بند و بار و غیر قابل هدایتند

خیلی بدبینی آقا مهدی!

می گم فکر نمی کنی اونا یکی از دانشگاهها و محل های بحث روز خودشونو خوب پیدا کردند امّا این تویی که بازم مدرسه ات دیر شده ولی هنوز تو کوچه و خیابون سر گردونی

آره توضیح واضحات برا من نده، خوب می دونم که هیچی جای مسجد رو نمی گیره، امّا نوکرتم اون کسی که فعلاً با مسجد و مسجدی انسی نداره چی؟

اونی که همه ی اینا رو من در آوردی می دونه و حاضر نیست یه بارم شده تو مسجد بیا چی چی؟

آره اونو اینجا می تونی پیداش کنی، مگه ما نسبت به اونا تکلیفی نداریم؟!

راستی اگه پیامبر اعظم(ص) بین ما بود این همه جوون سرگردان در دنیای مجازی رو رها می کرد؟!

یا تک تک چت رومها رو می زد و از سیاه و سفید و ... بلال و سلمان ها بیرون می کشید.

به امید روزی که چت رومهای حوزه علمیه کارش و آغاز کنه و هر طلبه برا خودش حداقل یه وبلاک و یه آی دی داشته باشه

اون روزی اهل دنیای مجازی هر کجا که برند با مجلس ذکر اهل بیت رو برو بشند

دست حق نگهدارتون

یا علی  


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


روحانی ی دزد

جمعه 85 تیر 30 ساعت 12:50 عصر

تو حرم امام رضا(ع)نشستیم و سرگرم بحث درسی شدیم

اوّل فکر می کردم دارند با هم شوخی میکنند

امّا یه کم که بیشتر از بحث خارج شدم دیدیم نه بابا بقول آقا سید قضیه خیلی از این حرفا پیچیده ترِ

سریع خودمونو رسوندیم

حاجی آقا! کوتا بیا به لباست رحم کن.

هر کس بطریقی دل ما می شکند

آمریکا جدا، حاج آقا جدا می شکند

تا شروع به صحبت کرد فهمیدم از روحانیون پاکستانیه

روحانی دیگه هم که طرف دیگر دعوا بود حرف منو با تمام ابهت حاکی از متانت و وقار تأیید فرمودند

امّا روحانی ی پاکستانی کوتا بیا نبود هی داد می زد آقا این دزده!؟ این فلانه!؟ این چنانه!؟

گفتم لب بگشا ای عزیز دور از وطن

ای که هستی بهر ما ......... حافظا

لب گشود و غم گشود

کم کم داشت دو هزاریه جا می افتاد

امّا تو نمیری یه باره دلم گرفت انگار تموم زمینووووو رو سرم خراب کردند

حالا دیگه اگه حاجی آقای پاکستونی هم کوتا می اومد بنده شرمنده نمی تونم

برا اوّلین بار تو عمرم

از دستگیر شدن یک روحانی یک ذره هم دلم احساس ناراحتی به خود راه نمی داد

تازه خودم بعنوان یه ساواکی از فرار یک روحانی ممانعت می کردم تا پشت میله های زندان ببینمش و لذّت ببرم

بگذریم بردیمش آگاهی حرم

نرسیده و آش نخورده انگار با همه پسر خاله شده

یه لحظه فکر کردم از بر و بچ اطلاعاته که الحمدالله معرّفِ حضورِ آقایانه

چشمت روز بد نبینه البته بعضی وقتا زیادم بد نیست که ببینه

تا مسئول بازجویی از راه رسید از عصبانیت نتونست جلوی خودشو بگیره

یه دادی زد که جون کامبیز یه لحظه می خواستم کفشامو در بیارم و الفرآااااااااار

بازم تو،خجالت نمی کشی فلان فلان شده

اینبار دیگه آشی برات بپزم که صد مَن روغن ناب حیونی روش باشه

کم کم داشت بهم بر میخورد که یک آقا با این سن و سال به یک روحانیه معمّم اهانت می کنه

داد زد عمامه تو بردار عبا رو هم بردار خلاصه بدست خودت خودتو خلع لباس کن

مسئول بازجوئی که از نگاه ماها چیزایی دسگیرش شده بود گفت:

این آقا روحانی نیست!؟ دزده!!!!!

یه لحظه تصوّر کردم این آقا مدافع حقوق پاکستانیهای مقیم ایرانه

آخه حرفهای روحانی پاکستونی رو داشت تکرار می کرد

آقا این دزده!؟ این فلانه!؟ این چنانه!؟

کار نداریم ، مامور حرم قبل از اینکه بنده بگویم :

لب بگشا ای عزیز هموطن

ای فلان و ای چنانِ بی مهن

لب گشود و غم گشود و کوله ای از تجربه اهداء نمود و ...

راستشو بخوای دلم خیلی برا خودم و امثال خودم می سوخت امّا بیشتر دلم برا امام زمانم...

عجب دنیایی شده آقا می خواه دزدی کنه لباس روحانیت رو می پوشه که راحتر کار جلو بره

آخه ای بی انصاف نمی گی با این کارت چقدر مردم رو از دین و روحانیت جدا می کنی

مردم ما هم که دور از جون شما هر چی که سر کوچه و بازار می شنوند اونو بعنوان وحی مُنزَل در دل جای می دند و از این گوش به اون گوش ایمیل میکنند

امّا خیلی چیزا دستم اومد

اوّل اینکه به چشام بسپارم که هر سیاهی ی که پارسی کولا نمی شه

بابا هر کی که لباس روحانی تنشه که روحانی نیست

یادت میاد اون روزا وقتی که به اون عالم بزرگ گفتند آقا جان! فلان روحانی دزدی کرده!؟

اون مرد الهی گفتند: آره تازه یه لباسم از ما دزدیده

روحانی دزدی نکرده بلکه دزد لباس روحانی رو قبل از سرقت دزدیده و تنش کرده

دوّم: همون حرفایی که همه می دونند و عمل نمی کنند آقا خیلی غریبه نگذارید خوارج زمان با همرنگی و قرآن و لباس های بر سر نیزه ...

آره این آقا لباس روحانی می پوشید و سراغ طلبه ها می رفت و می گفت حاجی آقا من از قم اومدم پولامو زدند خجالت می کشم از مردم کمک بگیرم ، گفتم از هم لباسای خودم بخوام، البته قم که رسیدم براتون پست می کنم

روحانیون هم که طاقت دیدن این گون صحنه ها را از جانب هیچ قشری ندارن براش سنگ تموم می گذاشتند

تا اینکه چوب خدا که دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره برا چندمین بار بسراغش اومد آقا نمی دونست که از این روحانی پاکستانی همین چند وقت پیش پول با این حقه گرفته بود البته که این دزد نوین چند بار دیگه هم گیر افتاده بود امّا با عنایت غیبیِ ساده اندیشی و سهل انگاری برخی از مسئولین اداره آگاهی حرم با یک تعهد پر و پا قرص عفو شده بودند


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


سعید نافله خوون

پنج شنبه 85 تیر 22 ساعت 7:46 عصر

نه که در دوران دبیرستان از زرنگی برای خودش  رو دست نداشت

لذا سعی می کرد تا کلاسی بپاست و او حاضر است به عنوان قدرت اوّل در زمینه ی مورد تخصصش خود نمایی کند

اومد دید یکی جایش نشسته، تو دلش عزاخانه ی بپا شد

امّا کم نیوورد رفت مثل بچه مثبت های خفن ردیف اوّل کلاس نشست

استاد وارد کلاس شد به رسم هر روز طلبه ها به احترامش پا شدند و بعد دعای فرج آقا امام زمان را قرائت کردند

همین که صلوات بعد از دعا را فرستادند سعید برا اینکه ثابت کنه بیدی نیست که به این بادها بلرزه، ردیف اوّل و آخر کلاس براش فرقی نداره،او در هر شرایطی آماده برای هنرنمایی و مهارتهای خودش هست قربتاً الی الله دستشو زیر شونه اش گذاشت و خوابید

استاد برای اینکه جو کلاس از دستش خارج نشه و به عبارتی حال بعضی رو بگیره تن صداشو بالا برد امّا آقا سعید کم بیار که نیست خلاصه استاد نتونست تحمل کنه خواست از طریق سئوال پرسیدن از سعید مانع از خوابش بشه امّا این وسط تنها خودشو ضایع کرد کار نداریم استاد که حوصله اش سر رفته بود درس رو تعطیل کرد و شروع کرد به توصیه های اخلاقی

عزیزان نماز شب مستحب است برای سنین شما نیاز نیست با همه مستحباتش انجام بشه که مجبور باشید کسری خواب رو سر کلاس جبران کنید

همه دست گذاشته بودند جلوی دهنشون و به زور جلوی خندهاشونو به حساب می گرفتند ای کاش سعید بیدار بود و می شنفت که اسمش در لیست نماز شب خونای درگاه الهی قرار گرفته و چه تمجیدی داره ازش می شه ولی خوب حیف شد

به هر حال همه تو کفش موندند وقتیکه دیدند با خوردن زنگ کلاس سعید آقا از خواب بیدار شد و مثل یک بچه مثبت ردیف اوّلی انگار نه انگار که خواب بوده با ابهت خاص خودش از کلاس زد بیرون البته که اینبار بعنوان یک نماز شب خونه با همه مستحبات داره تو حیاط قدم می زنه

جاتون خالی بود ملائکه بودند که از خاک پایش برای تبرک به عرش می بردند

 


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]


<      1   2   3