کارخانه ی خدا - درد دلهای یک طلبه
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کارخانه ی خدا - درد دلهای یک طلبه

کارخانه ی خدا

چهارشنبه 85 آبان 10 ساعت 10:52 صبح

من همسن و سال پسر تو هستم

 تو همسن و سال پدر من هستی

  پسر تو درس می خواند و کار نمی کند

 من کار می کنم و درس نمی خوانم

 پدرمن نه کار دارد نه خانه

  تو هم کار داری هم خانه و هم کارخانه

 من در کارخانه ی تو کار می کنم

 و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است

  سود ان برای تو دود ان برای من

  من کار می کنم تو احتکار می کنی

 من بار می کنم تو انبار می کنی

 من رنج می برم تو گنج می بری

  من در کارخانه ی تو کار می کنم

 ودر اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست

 وقتی که من کار می کنم تو خسته می شوی

 وقتیکه من خسته میشوم تو برای استراحت به شمال میروی

  وقتیکه من بیمار میشوم تو برای معالجه به خارج میروی

  من در کارخانه ی تو کار میکنم

  و در اینجا همه ی کار ها به نوبت است

 یک روز من کارمی کنم توکار نمی کنی

 روز دیگر تو کار نمی کنی من کار می کنم

 من در کارخانه ی تو کار می کنم

 کارخانه ی تو بزرگ است

  اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد

 از کارخانه ی خداکه بزرگتر نیست

 کارخانه ی خدا ازکارخانه ی تو و ازهمه ی کارخانه ها

 بزرگتر است

 و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است

 در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود

 در کارخانه ی خدا همه کار می کنند

  در کارخانه ی خدا حتی خدا هم کار می کند.........


نوشته شده توسط : مهدی

درد دلهای دیگران [ نظر]